چه فرق می کند تولد آدمی با یک ماه بعدش یا چهل روز قبلش؟ تو بگیر امروز یا دیروز. از آن موقعی شروع شد که در آن سال های دور چیزی نخواستن را انتخاب کردم که چه سخت بود برای پنج سالگی ام که دلش برای بادکنک ها و مداد شمعی ها می رفت و با این حال وقتی گرفتمشان برای تولدی یا شاید روزی دیگر چیزی در دلم تنگ شد که آن موقع نمی دانستم چیست و هنوز هم نمی دانم اسمش را چه می شود گذاشت جز خود درگیری ای مزمن. امسال اما خوب بود. کلوچه های خانه پز گرفتم. چیزهایی که در دست نمی مانند، که بار نمی شوند بر دوشِ آدم را دوست دارم. مثل همین لطفی که در گرمای کلوچه هایی که جلویم گذاشت بود. تمامِ آنچه می ماند بعد از یک هفته، یک یاد است و یک لبخند. بار که نیست هیچ، سبک می کند آدم را.
پس نوشت. هدیه گرفتن، هنری است که زمان برد تا قدرش در دلم جا بیفتد. لذتِ هدیه دادن را ساده می شود دید، هدیه گرفتن اما رقصی است چابکانه بر پرتگاهِ توقع و بی میلی.