یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۱

اشارتی، ردپایی، سایه ی کمرنگی از حضورش. چیزی در حدّ آمدیم نبودید. می دانی آدم دلش می خواهد فکر کند که توی ذهنِ دوستانش به زندگی ادامه می دهد. که وجودش در زندگی شان اثر داشته. همان طور که حضورشان در زندگی اش. می دانی، آدم دلش قوت می گیرد به این فکر که حالا هر چه هم که بشود یک تکه هایی ازش هستند که دور از گزندِ روزگارند. آدم است دیگر. یک دلخوشی های کوچکی می خواهد برای خودش دست و پا کند که آتشِ امیدش یک وقت به کولاکِ زمستان خاموش نشود. کم جان نشود یک وقت.

هربار دوستی قدیمی گذرش می افتد به نوشته هام و ردی از خود باقی می گذارد، شادی در دلم می جوشد. پنهان نمی کنم شوقم را از دیدنِ اینکه کسی گذارش به اینجا افتاده. راست است که برای دلِ خودم می نویسم. که حتی اگر هیچ کس نیاید و هیچ کس نخواند هم می نویسم. منافاتی اما ندارد با شوقم از دیدن ردّپاها. از دیدن نام های آشنا و حتی ناآشنایی که کم کم دستم آمده به کدام تکه ی وجودم نزدیک ترند.

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۱

یک روزها و شب هایی هست که خوشحالی ازشان چکه می کند. یک روزها و شب هایی هستند که نمی شود انگشت گذاشت روی یک لحظه یا یک واقعه شان و گفت که خوشحالی از اینجا نشت کرده. کلا زندگی در لحظه لحظه شان برق می زند. حتی اگر که بیشترش را نشسته باشی گوشه ی یک اتاقِ سردِ بی پنجره. این ها همه بهانه است برای خوشحال نبودن. برای ناز کردن. زندگی نازِ آدم را نمی خرد و آدم می افتد توی چاله ی ناله زدن. بعد یک هو، یکی از همین روزها، چشمش را باز می کند. زندگی را نگاه می کند و خوشی عظیمی می آید می نشیند توی دلش. آن قدر که حس می کند که اگر خوشی اش را فریاد نزند می ترکد. بعد می بیند که حق با لِستر است. نمی شود خشمگین یا غمگین ماند وقتی این همه زیبایی در این دنیا، در این زندگی هست.

Lester Burnham: I guess I could be pretty pissed off about what happened to me... but it's hard to stay mad, when there's so much beauty in the world. Sometimes I feel like I'm seeing it all at once, and it's too much, my heart fills up like a balloon that's about to burst... And then I remember to relax, and stop trying to hold on to it, and then it flows through me like rain and I can't feel anything but gratitude for every single moment of my stupid little life.

سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۱

معجزه. جوانه ی سبزی در میانه ی خاکِ تیره. معجزه را دریاب. عزیزکم امروز سر زد از خاک. دانه ای که هفته ی پیش گذاشتم در خاک. جدالِ امید و ناامیدی که آیا سبز خواهد شد. شد. زندگی. زندگی همیشه از مرگ قوی تر است. خوشم. مستم.