یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۹

زندگی بالا و پایین دارد. می روی بالا و دوباره زمین می خوری. دردها به مرور زمان کمرنگ می شوند. خاطره می شوند. هر بار، دردی که در لحظه هست بزرگترین است. این روزها زندگی ام به گشتن می گذرد. می گردم پی چیزی. پیدایش که کردم مفصل خواهم نوشت. گمانم این طور بشود. خیال می کردم که پیدایش کرده ام. اما اشتباه می کردم. خیال بود. می دانی که. آدم اشتباه می کند. امید می بندد به سرابی. مثل تشنه ای که به دیدن سرابی در بیابان به سمتش می دود و به هیچ می رسد. تشنه تر. بی تاب تر. آماده برای دویدن به طرف خیال چشمه ای دیگر. به امید آب.

پی نوشت شاید مرتبط.

چند بار امید بستی و دام بر نهادی
تا دست یاری دهنده
کلامی مهرآمیز
نوازشی
یا گوش شنوا
به چنگ آوری؟

چند بار دام ات را تهی یافتی؟
از پای منشین
آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری


مارگوت بیگل - ترجمه از احمد شاملو


پی نوشت کاملا مرتبط. این ها که نوشتم معنی اش آگاهی از حال خود است. حالم خوب است. آماده ی گشتن و دوباره گشتنم. آماده ی دوباره بلند شدن حتی اگر به بهای دوباره زمین خوردن. دوست داری اینجور بخوانش: آماده ی دوباره زمین خوردن حتی اگر به بهای زحمت دوباره برخاستن. شاید این دومی به مزاقت سازگارتر باشد. برای من فرقی نمی کند. تو انتخاب کن هر کدام را که در ذهنت به حال خوش می شود تعبیر کرد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر