گاهی اما ماییم که ترس هایمان را دو دستی چسبیده ایم و حتی موقعی که آن ترس از اینکه میهمان ما باشد خسته شده و می خواهد ول کند برود، دست از سرش بر نمی داریم و به فنجانی چای با طعم دارچین سعی می کنیم اغوایش کنیم که بماند. گاهی از نترسیدن آن قدر می ترسیم که حاضریم دار و ندارمان را به پای ترس بریزیم مبادا که از سرِ نترسی فنجان مان لب پر شود.
پ.ن. برچسب را از این ترانه دزدیده ام.
پ.ن. برچسب را از این ترانه دزدیده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر