پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹

یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است

سهراب جان! با خودت بودی یا این من از آن من هاست که نویسنده می گوید بلکه مخاطب وقتی به صدای بلند می خواندش آه از نهادش بربیاید که این همان است که می خواستم در وصف حالم بگویم؟

بگذریم سهراب. تو که خیلی وقت است تنهایی در اردهال کاشان. تنهایی ات هم چیز پنهانی نیست. گمان نکنم حتی خودت هم توان فراموش کردنش را داشته باشی. من اما هنوز نرسیدم به آنجا که تویی. و مادام که نرسیده ام، فراموشی گریبانم را می گیرد گاهی. بس که فریبنده است این خیال.

اولین بار نیست، آخرین بار هم نخواهد بود. همه چیز زیر سر این ذهن قصه پرداز من است. من شاید بهتر بود می رفتم داستان پرداز می شدم، بلکه از این عطشِ بازی کردنِ قصه هایی که هرگز ننوشته ام رها می شدم. اما قصه هایم هیچ وقت رنگ و بویی را که بازی های واقعیت و خیالم داشتند، پیدا نکردند. این است که از نوشتنشان دست برداشتم و به بازی ام ادامه دادم. به رویای افسار گسیخته ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر