دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۰

داشتم نوشته های قدیمم را می خواندم. حافظه بازی های عجیبی دارد. مهم نیست چه قدر گذشته. بعضی لحظات دور نمی شوند. فراموشی حجابی است که بر تن می کنند تا جایی ناگهان از پرده برون آیند و تو را بگذارند در خماری اینکه این همه وقت کجا پنهان شده بودند. آن همه احساس داغِ تازه از تنور درآمده. عطرشان سرمستت می کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر