هوای نیمه ابری و شرجی. بوی اقیانوس که از خانه که بیرون می روی در برت می گیرد. من هوای شرجی را دوست نداشتم. تا آن شب. آن پیاده روی اطراف هتل. مصاحبه موفقیت آمیز تمام شده بود. دیگر نگرانی خستگی و خواب ماندنِ فردا صبح نبود. بی دغدغه زمان. پیاده روی و گپ و گفت. و تو گفتی هوای شرجی و بوی دریا آدم را پاگیر می کند. خیال می کنی که می خواهی بروی و خودت را از آن گرما و رخوت نجات بدهی. اما دور که شدی، انگار که ماهی باشی که از آب بیرون افتاده. حالا هر بار که دری را باز می کنم و هرم گرما و رطوبت توی صورتم می خورد، یاد آن شب گریبانم را می گیرد. هوای شرجی را به خاطر آن شب، به یاد تو دوست دارم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفمن شما رو تو به روز شده ها دیدم .
پاسخحذفخوشحال میشم که با هم دوست باشیم و به این دوستی تداوم ببخشیم . بعد از تایید این دوستی از جانب شما به من اطلاع بدید
شب به خیر