یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۰

قصه چه طور پیش می رفت اگر که سیندرلا به شنیدن نوای ناقوسی که نیمه شب را اعلام می کرد، شانه بالا می انداخت و به رقص ادامه می داد؟ از چه ترسید که گریخت؟ از نگاهِ مردم یا از اینکه شهزاده به دیدنِ لباسی نظرش برگردد؟ شهزاده مگر به لباس دلباخته بود؟

این بود خوشبختی ای که چشم انتظارش بودی؟ گیرم بیاید و بگردد و پیدات کند دختر جان. این کافی است برات؟ دیگر چه ها را به فرار پنهان خواهی کرد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر