یکهو به خودت می آیی و می بینی که ای دلِ غافل. یک ماهی هست یک دلِ سیر باهاشان حرف نزده ای و حالا هم از این مسافرت برنگشته عازمِ سفرِ دیگری اند انتها نامعلوم. یعنی معلوم نیست کی بشود دوباره بی اختلال باهاشان گپ بزنی. بعد با خودت فکر می کنی که ای بابا، من و این رومانتیک بازی ها؟ بعد می گویی که خب هر چه که هست، چه بخواهی اش و چه نه، حسی است که امروز وقتی پیغامکشان را دیدی یکهو آمد نشست توی دلت.
بعد یخه ی خودت را می گیری که ها! می دانم در چه فکری. انگار که نبودنت عادتشان شده. بعد تو که همیشه ستاره ی سهیل بودی ترس برت داشته. چه فایده دارد خودسانسوری؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر