شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

هی می آیم هیچ نگویم. هی می آیم به سکوت و با کمینه درد بگذرانمش. نمی شود. مرده را باید رها کرد. زیرِ خاک. مرده را باید گذاشت و زندگی را پیش گرفت. چه فایده زیر و رو کردنِ خاک و بیرون کشیدنش. ضجه به آسمان کشیدن که بر استخوان های پوسیده شاید گوشتی ظاهر شود و پوستی. نمی شود. کار از تیرِ خلاص زدن گذشته. تیر زدن بر مرده بیهوده است. برای باورِ مرگ کاری از گلوله بر نمی آید. باید خم شد و نبض را لمس کرد. باید پلک ها را کنار زد و به چشم ها خیره شد که پر از حضورِ مرگ اند. از کلام چه بر می آید این وسط. سکوت از سر می گیرم. تمام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر