سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

زندگی انگار که می گذارد روی خوشش را در یک روزی به آدم نشان می دهد که آدم دیگر دارد فکر می کند که خوب حالا که زندگیِ این روزهام این مزخرفی است که هست، نمی شود که هی نشست و غصه خورد. همان موقعی که می خواهد بگوید اصلا گورِ پدرِ هر چه مشکل، من می خندم به همه شان. انگار که زندگی فقط منتظر بوده درس اش را یاد بگیرد. بک هو همه چیز می رود که بهتر شود. خبرهای خوب. نه خیلی بزرگ. یک روزنه هایی فقط. آن قدر که بخندد آدم. نه به زندگی و مشکلاتش. که با زندگی. یکی یکی برود سروقتِ حل کردنِ مشکلات.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر