انگار که بر لبه ی تیغ ایستاده باشی. و زیر پایت این قدر مه گرفته باشد که ندانی. که مدام در هراس باشی قدم بعدی ات آیا سقوط است. و مدام امیدوار باشی که قدم بعدی آیا زمین استوار زیر پایت خواهد بود. و در هر قدم امید و هراس از دو سو در گوش ات بخوانند. برو. نرو. و تو به امید دل ببندی و بروی. مدام به خودت بگویی نمی ترسی در حالی که ته دلت می لرزد. و بروی. مدام به خودت بگویی که حتی سقوط هم پایان کار نیست. دوباره می شود بلند شد. فقط باز درد. و باز زخمی که می دانی باید پنهانش کنی. خم به ابرو نیاوری. و باز دردی تکراری و فکر اینکه بالاخره روزی آیا به سر خواهد آمد این درد. و تردید. و دلداری دادن به خود که این هم می گذرد. زهرخندی که به یادآوردن دردهای کهنه بر لبانت می آورد. دردهای قدیمی تلنبار شده بر هم. و فکر اینکه هنوز ظرفیت روی هم انبار کردن درد را داری. ولی اگر یک روز این انبان پر شود و دیگر کش نیاید چه به روزت خواهد آمد.
همه ی این ها را باید می گفتم بهت. آن روز که نشسته بودم و نشسته بودی و مدام می پرسیدی چه در فکرم هست و چرا این قدر ساکتم. سکوت کردم. خیال می کردم که در گفتن فایده ای نیست. بیهوده بود خیالم. نگفتن از گفتن هم بی فایده تر است. و من در دشت بی حاصل نگفتن هایم تنها مانده ام این روزها. و چه قدر دلم می خواست الان بودی و می پرسیدی.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من
(سکوت سرشار از ناگفته هاست - مارگوت بیگل - احمد شاملو)
همه ی این ها را باید می گفتم بهت. آن روز که نشسته بودم و نشسته بودی و مدام می پرسیدی چه در فکرم هست و چرا این قدر ساکتم. سکوت کردم. خیال می کردم که در گفتن فایده ای نیست. بیهوده بود خیالم. نگفتن از گفتن هم بی فایده تر است. و من در دشت بی حاصل نگفتن هایم تنها مانده ام این روزها. و چه قدر دلم می خواست الان بودی و می پرسیدی.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من
(سکوت سرشار از ناگفته هاست - مارگوت بیگل - احمد شاملو)