پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

کابوس ها در زندگی آدم سهمی دارند انگار. من دوست دارم زودتر بیایند. گاهی حتی به استقبالشان می روم. وقتی اجتناب ناپذیری شان را می بینم. لگد می زنم بهشان که هی، بیدار شو. بیا دست و پنجه نرم کنیم. بیا ببینیم این بار می توانی بر من چیره شوی یا نه. من خودآزاری ندارم. نه. بیخود و بی جهت هم دوست ندارم خودم را به دردسر بییندازم. ولی دوست دارم اتفاقات دردناک زودتر بیفتند. در آستانه ی سختی ها بی تاب می شوم. که زودتر برسند. از انتظار کشیدن برای دشواری ها بیش از از سر گذراندنشان دلهره می گیرم. در میانه ی طوفان، اقلا چیزی هست که باهاش دست و پنجه نرم کنی. می دانی که زنده ای. نمی دانی تا کی. ولی هنوز هستی. و در میانه ی نبرد نمی نشینی به حساب و کتاب که حالا چه می شود. فقط لحظه هست. این لحظه. زنده می مانی. لحظه ی بعد. زنجیروار و به هم پیوسته. زنده ای. و تلاش می کنی زنده بمانی. انتظار اما بیهوده است. نگران می شوی. نگران آنچه هنوز اتفاق نیفتاده. می دانی این وضع، این آرامش ناپایدار است و دل نمی دهی به لحظات. عمر می گذرد و تو نگران می گذری و از دست می دهی. تمام لذت های گذرا را. شادی های کوتاه را. هیچ چیز هیچ وقت پایدار نبوده. این را خوب می دانی. اما خودت را قانع می کنی که این قدر هم ناپایدار نبوده. این قدر. چه قدر؟ نمی دانی. همین قدر دیگر. قانع می کنی خودت را. دلیل نمی خواهد که...

پی نوشت نامربوط. این روزها دارم دوباره سگ سفید می خوانم:

One of the most baffling paradoxes of history is that all our intelligence and even our genius have never succeeded in solving a problem when pitched against Stupidity, where the nature of the problem is, precisely, what intelligence should find particularly easy to handle. Stupidity has a tremendous advantage over genius and intellect: it is above logic, above argument, it has no need for evidence, facts, reasoning, it is unshakable, beyond doubt, supremely self-confident, it always knows all the answers, it looks at the world with a knowing smile, it has a fantastic capacity for survival, it is the greatest force known to man.

White Dog - Romain Gary

۱ نظر:

  1. و من چقد این پی نوشت نامربوط رو دوست داشتم:*

    مثل همیشه عالی بود.
    عاشق نکته هایی ام که تو نوشته هات بهشون اشاره میکنی. حادثه های کوچولو ، حس ها، ربط هاشون با فیلم ها و کتاب ها...اینکه چه قدر چیز میشه نوشت واسه اتفاقاتی که تو یه روز میگذرونیم و خیلی چیزهای دیگه ...


    دخترو(میبینی شیراز با من چه کرده:دی) این نامردیه که من ترجمه فارسی سگ سفید رو هم نداشته باشم و تو بتونی اینجوری کتاب ها رو بخونی:(((((

    پ.ن: ولی خداییش نامردیه خیلی نه؟ این وضع کتاب ها و ترجمه هاش تو ایران در مقایسه با...ای خدا...

    پاسخحذف