جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۰

رقصم گرقته بود
پیرانه سر، دیوانه وار
تنها
تنها، تنها
رقصیدم...

حکایت این روزهایم است. باید این طور باشد یعنی. بهتر است این طور باشد. به جای این جست و جوی بی سرانجام. رها باید کرد و زیر این آسمان باز، تنهایی بی هیاهوی خود را زندگی کرد.

پی نوشت. می گویند آنکه چیزی کمتر از بقیه دارد، در مقابل چیزی دیگر بیش دارد. من اگر حضور نیمه آشناها را تاب نمی آورم و شوق اجتماعی بالایی ندارم، در عوض از قضاوت نیمه آشنایان در امانم...

پس پی نوشت. سهراب رفت روی تنهایی اش نقشه ی مرغی کشید. دستم به نقاشی نمی رود. کلام می بافم به جایش.

پی پس پی نوشت. موسیقی زمینه!

۱ نظر:

  1. "من اگر حضور نیمه آشناها را تاب نمی آورم و شوق اجتماعی بالایی ندارم، در عوض از قضاوت نیمه آشنایان در امانم"
    کم چیزی نیست در امان بودن از این قضاوت

    پاسخحذف