جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۰

هزار کاکلی شاد را یادت هست؟ من خوب یادم هست. آن چشم ها را مگر می شود از یاد برد؟ آن چشم ها که هزار هزار قصه در خود پنهان کرده بودند. آن لبخندی که به جای لب، در چشمها خانه کرده بود. شادتر از هزار کاکلی شاد. آن چشم ها که برای چندی در هم خیره شدیم و خیلی زود مجبور شدم خداحافظی کنم ازشان مبادا که پری از آن هزار کاکلی شاد کم شود به خاطر بودن من. هزار امید، هزار آرزو برای تو. هزار حسرت برای من. هزار قناری خاموش سهم من بود. من سهمم را هنوز نگه داشته ام. هزار قناری خاموش. تو اما، چه به روز کاکلی هایت آمد؟ خوب یادم هست. نگو که هستند. نگو. به من نگو که چیزی نیست. کاکلی ها کوچ کرده اند و من نگران می شوم اما قناری هایم آوازشان را از دست داده اند.

پی نوشت. داستانواره ای است که با این موسیقی زمینه باید خوانده شود.
پس پی نوشت. امشب عجیب در حس و حال نوشتنم. مدت ها بود این طور نشده بودم.

۲ نظر: