جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

یک آدم های دوری هم هستند که آدم هر روز هم که ببیندشان باز هم دورند و هر چه قدر که بخواهند به لطایف الحیل رفاقت و نزدیکی شان را اثبات کنند، باز یک جای کار می لنگد. بعد یک آدم های نزدیکی هم هستند که آدم سالی به شش ماه نمی بیندشان، صداشان را نمی شنود حتی. بعد ولی انگار که رودخانه های پنهان شده زیر انبوه برف و یخ باشند در این روزهای دور، می دانی که هستند، ولی شاید حتی ندانی کجا و چه طور. اما زندگی جنگل ات دارد ازشان آب می خورد. حالا هی بیا فیزیک بخوان و اندازه بگیر با متر و یا واحدهای بزرگتر، کیلومتر و این ها، فاصله ات را با آدم ها، بعد زانوی غم بغل بگیر که وای من چه قَدَر از آن عزیزم دورم و این حرف ها، بعد هی به من بگو که تو چه جوری دلت تنگ نیست با این همه فاصله. بعد من هی بمانم این وسط حیران که چه طور برای ات توضیح بدهم که فاصله ام با آدم ها واحدش متر نیست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر