جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

شب هایی هم هست که یکهو بی هیچ غروبی روز را می بلعند. ابرهایی هم هستند که هی می بارند. بعد دل هایی هم هستند که هی پیاده روی می خواهند در یک پارکِ خلوتِ نمِ باران-خورده، اما جمعه شب هایِ شلوغی هستند که آدم فقط می تواند صبر کند تا شنبه صبح زود که همه جا خلوت باشد. بعد پاشنه ها را ور بکشد، برود پیاده روی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر