می آیی و می پرسی «هنوز دلتنگ نشدی، نه ؟؟؟»
انگار که نشسته ای منتظر تا خم شدن قامتم را ببینی. اعترافم را به شکست. باورم نداری. خیال می کنی دل تنگم و آن قدر جسارت ندارم که صادقانه بگویم دل تنگم. باور کن دلتنگی را بد نمی دانم که اگر دلم تنگ شود بخواهم پنهانش کنم. تفاوت دنیاهایمان را ببین. فاصله ی من و تو، به خاطر هزاران کیلومترِ بینمان نیست. به خاطر همین نشناختن های ساده است. نمی شناسی ام. نمی شناسم ات. هم کلاسی و هم درس بودن که شناخت نمی آورد. تو همین جا هم که باشی، دیدن ات شادم می کند، اما باید اعتراف کنم که از احوالت بی خبر بودن بی تابم نمی کند. فاصله. این است فاصله ای که می گویم. نه این اقیانوس بینمان که با ده پانزده ساعت پرواز می شود طی اش کرد و اصلا چه نیازی به پرواز وقتی می شود دید کسان را از راه دور. نمی گویم که گاهی دلم هوای آغوششان را نمی کند. نه. اما دور و نزدیک را بازآفریده ایم و با هم می خندیم به معنای سنتی واژه ی دور. در این قاموس، دلتنگی نه که جایی نداشته باشد، نه. اصلا معنایی ندارد.
پی نوشتِ کاملا مرتبط. قدیم ها، خیلی قدیم، وقتی سروش نوجوان هنوز مجله ای بود که می شد با لذت خواندش، یک بار راجع به برادران گریم و افسانه های اروپا که این دو برادر گرد آوری کردند مقاله ای چاپ کرده بودند. از کل مقاله هیچ یادم نمانده جز این جمله:
و اگر نمرده باشند، پس زنده اند و به زندگی شان ادامه می دهند...
انگار که نشسته ای منتظر تا خم شدن قامتم را ببینی. اعترافم را به شکست. باورم نداری. خیال می کنی دل تنگم و آن قدر جسارت ندارم که صادقانه بگویم دل تنگم. باور کن دلتنگی را بد نمی دانم که اگر دلم تنگ شود بخواهم پنهانش کنم. تفاوت دنیاهایمان را ببین. فاصله ی من و تو، به خاطر هزاران کیلومترِ بینمان نیست. به خاطر همین نشناختن های ساده است. نمی شناسی ام. نمی شناسم ات. هم کلاسی و هم درس بودن که شناخت نمی آورد. تو همین جا هم که باشی، دیدن ات شادم می کند، اما باید اعتراف کنم که از احوالت بی خبر بودن بی تابم نمی کند. فاصله. این است فاصله ای که می گویم. نه این اقیانوس بینمان که با ده پانزده ساعت پرواز می شود طی اش کرد و اصلا چه نیازی به پرواز وقتی می شود دید کسان را از راه دور. نمی گویم که گاهی دلم هوای آغوششان را نمی کند. نه. اما دور و نزدیک را بازآفریده ایم و با هم می خندیم به معنای سنتی واژه ی دور. در این قاموس، دلتنگی نه که جایی نداشته باشد، نه. اصلا معنایی ندارد.
پی نوشتِ کاملا مرتبط. قدیم ها، خیلی قدیم، وقتی سروش نوجوان هنوز مجله ای بود که می شد با لذت خواندش، یک بار راجع به برادران گریم و افسانه های اروپا که این دو برادر گرد آوری کردند مقاله ای چاپ کرده بودند. از کل مقاله هیچ یادم نمانده جز این جمله:
و اگر نمرده باشند، پس زنده اند و به زندگی شان ادامه می دهند...