دروغ چرا؟ من هم گاهی دلم می گیرد. گاهی می ترسم. گاهی غصه می خورم. گاهی دلم حضور کسی را می خواهد که نیست. اما سعی می کنم دلیل نوشتنم نشود این احوالات. یک زمانی بود که فقط وقتی دلم می گرفت می نوشتم. می نوشتم که آرام شوم. مثل افیون بود برایم. تسکینی بر دردها. و هیچ وقت راضی نبودم. دوباره که می خواندم نوشته هایم را به دلم نمی نشستند. روان نبودند. پشت شان تلاشی بود برای رها شدن هر چه سریع تر. موقع نوشتن تلاش می کردم خیلی سریع آنچه آزارم می داد را بیرون بریزم و این شتاب زدگی بعدا که می خواندم شان آزارم می داد. حالا اما می نویسم برای لذت ناشی از نوشتن. لذت آفریدن چیزی. حتی اگر کوچک. حتی اگر ناچیز. لذت گرا شده ام. صادقانه اش این است: هر چه نگاه می کنم می بینم انگیزه ی تمام کارهایم "من" است. خوشحال تر کردن این موجود. حتی اگر مطمئن نباشم این من واقعا وجود دارد یا تنها خیالی است. خیالی در ذهن داستان پردازی نابغه که به خیالش قدرت خیال پردازی هم داده. دیروز با دوستی بحث می کردیم. فلسفه بافی های پس از نیمه شب. شروع بحث بر می گشت به چند روز پیش. به فیلم آسمان وانیلی. و به اینکه اگر بدانی داری خواب می بینی، بیدار می شوی یا به خواب ادامه می دهی؟
what is happiness to you?